معنی حیوان اهلی
حل جدول
دام، مال
فارسی به انگلیسی
Livestock
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Haustier (n), Schosstier (n)
اهلی
Aborigine, Angeboren, Australischer ureinwohner, Eingeboren, Eingeborene (m), Gebürtig, Heimatlich
لغت نامه دهخدا
اهلی. [اَ] (ص نسبی) نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. (از ناظم الاطباء). || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. (از ناظم الاطباء). مقابل بری.
اهلی. [اَ] (اِخ) از شعرای شیراز است. مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است. قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است. صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجمله شاعر خوبیست. دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید. گویند اکثر اوقات منزوی زاویه ٔ فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره ٔ خواجه حافظ شیراز مدفون است:
تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست
(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 270).
مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست. وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم (ص) و رثاء شهدای کربلا دارد. رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است.وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ. ق. درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.
حیوان
حیوان.[ح َی ْ] (از ع، اِمص) در تداول فارسی بسکون یاء تلفظ میشود و در اصل بفتح یاء است. زندگی و زندگانی.
- آب حیوان، آب زندگانی:
سکندر ندید آب حیوان و من
همی بینم اینک بجام تو در.
مسعود.
ای که در بند آب حیوانی
کوزه بگذار تا خزف باشد.
سعدی.
بسر وقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان بظلمت درند.
سعدی.
سهل باشد صعوبت ظلمات
گر به دست آید آب حیوانم.
سعدی.
اگر تو آب و گلی همچنانکه سایر خلق
گل بهشت مخمر به آب حیوانی.
؟
- آب حیوان گوار:
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
بدولت سرای سکندر سپار.
نظامی.
- آب حیوان گهر، که جوهر آن حیوان است:
شگفتی نشد کاب حیوان گهر
کند ماهی مرده را جانور.
نظامی.
- چشمه ٔ حیوان، آب حیوان:
مرغزاری کاندر آن یک ره گذر باشد ترا
چشمه ٔ حیوان شود هر چشمه ای زآن مرغزار.
فرخی.
آبش همه از کوثر و از چشمه ٔ حیوان
خاکش همه از عنبر و کافور عجین است.
خاقانی.
تشنه ٔ سوخته بر چشمه ٔ حیوان چو رسد
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی.
خار در پای و گل از دور بحسرت دیدن
تشنه بازآمدن از چشمه ٔ حیوان تا چند.
سعدی.
|| (اِ) جانور. حَیَوان جاندار. از موالید ثلاث رجوع به حیوان شود.
- حیوان بحری، که در آب زندگی کند. آب زی.
- حیوان بری، که در خشکی زندگی کند. خشکی زی.
- حیوان خور، خورنده ٔ حیوانات. گوشتخوار:
هر آنکس کز آن آب حیوان خورد
ز حیوان خوران جهان جان برد.
نظامی.
- حیوان داری، نگاهداری حیوانات.
- حیوان دوپا، کنایه از آدمی است.
- حیوان دوست، دوست دارنده ٔ حیوانات.
- حیوان دوستی، محبت و علاقه به حیوانات و جانوران.
- حیوان شناس، عالم به خواص و مضار و منافع حیوانات.
- حیوان شناسی، علمی است که در آن از خواص حیوانات و مضار و منافع آنها بحث میکند.
اهلی شیرازی
اهلی شیرازی. [اَ ی ِ شی] (اِخ) رجوع به اهلی شود.
فرهنگ عمید
ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانهها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمخته، دستآموز، رام، محلی، ولایتی،
(متضاد) وحشی
عربی به فارسی
جانور , حیوان , حیوانی , جانوری , مربوط به روح و جان یا اراده , حس و حرکت
فرهنگ معین
(اَ) [ع - فا.] (ص نسب.) رام و مطیع.
فرهنگ واژههای فارسی سره
آرام، رام
معادل ابجد
121